تا روزی که بودم او هم بود، و شبها به سراغم میآمد، پا به پای خوابم میآمد. با من پرواز میکرد، میلرزید، از خواب میپرید، و دوباره به عمق تاریکی خواب باز میگشت. گاه گاهی در آینه او را میدیدم او را نمیشناختم میگفتم، کاشکی مثل تو بودم. می گفت، دنبالم بیا... می رفتم و میرفتم ولی او نبود... او نبود و من تنها بودم.
Saturday, August 30, 2008
Tanha
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment